.

.

دریافت کد باکس سنی وشیعه

سنی وشیعه

 

داشت میگفت:(یا حسین جان چه کنیم که اینجا نمی توانیم برایت عزارداری کنیم؟

توی زندانیم , دست کفریم.)

این را که گفت زانوهایش رابغل کرد وسرش را گذاشت روش.

شروع کرد نوحه خواندن,آهسته .می خواند وگریه می کرد.

گریه ام گرفت. با هم گریه می کردیم .

او سنی بودومن شیعه...

منبرک



نظرات شما عزیزان:

پیمان
ساعت20:08---30 مهر 1393


farzad
ساعت7:46---29 مهر 1393
به این میگن داستان کوتاه و زیبا
وبلاگ خیلی متنوع و صد البته زیبایی دارین


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:دلنوشته هایمن,شیعه وسنی, ] [ 13:59 ] [ پریا ]
[ ]